89/3/1
1:18 ع
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید : میگویند فردا شما مرا به زمین می فرستید ! اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه میتوان برای زندگی به آنجا بروم ؟ !
خداوند پاسخ داد : از میان تعداد بسیاری از فرشتگان ، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام ، او از تو نگهداری خواهد کرد . اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه : اما اینجا در بهشت ، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند . خداوند لبخند زد : فرشته تو برایت آواز خواهد خواند ، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد ، شاد خواهی بود . کودک ادامه داد : من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم ؟ ! خداوند او را نوازش کرد و گفت :فرشته تو زیباترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی . کودک با ناراحتی گفت : وقتی می خواهم با شما صحبت کنم چه کنم ؟ !
اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت : فرشته ات ، دستهایت را کنار هم قرار خوهد داد به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی ! کودک سرش را برگرداند و پرسید : شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی میکنند ، چه کسی از من محافظت خواهد کرد ؟
- فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد ، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود .
کودک با نگرانی ادامه داد : اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توان شما را ببینم ناراحت خواهم بود . خداوند لبخند زد و گفت : فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت . در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد . کودک می دانست که باید بزودی سفرش را آغاز کند ، او به آرامی یک سوال دیگر از خدا پرسید : خدایا ! اگر من همین حالا باید بروم لطفا نام فرشته ام را به من بگویید . خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد : نام فرشته ات اهمیتی ندارد ، تو به راحتی می توانی او را مـادر صدا کنی .
پیام رسان