89/3/27
1:44 ع
این چند خط را فقط برای تو می نویسم . برای تو که این روزها بد جور سینه ات خس خس می کند . برای تو و به یاد سرفه های شبانه ات که بدجوری پَکرت کرده . نه اینکه از درد سرفه ها گله داشته باشی ، که خودم شنیدم در سجده نمازت از خدا می خواستی به خاطر آزار ناخواسته همسایه ها از گناهت بگذرد . دروغ چرا ، اینجا می نویسم چون رویم نمی شود به خودت بگویم . اینجا می نویسم چون خجالت می کشم رک و راست با خودت حرف بزنم . راستش بدجور می ترسم از اینکه نباشی . از اینکه سایه ات روی سرم نباشد . می دانم این حال و روزت تازگی ندارد و قبل تر هم یادگاری دوران عشق بازی ات با خدا به زحمتت انداخته بود ، اما این بار نمی دانم چرا بیشتر از همیشه ترسیده ام . چند روز پیش وقتی دیدم دور از چشم همه داشتی دستمال خونی ات را می شستی ، تمام بدنم لرزید . پاهایم سست شد . نشد که بایستم و تماشایت کنم . فرار کردم . رفتم تا نبینم . و شاید تا نبینی ام . نبینی که پسرت ، پسر رشیدت چطور زمین گیر شده .راستش از یک چیزی هم خیلی می ترسم . از خودم بعد از تو . ! می ترسم از اینکه راه را بدون تو گم کنم . که نفهمم کجا باید بروم و چه باید بکنم . به خودت نگفته ام اما تمام این سال ها را ، لحظه به لحظه اش را به تک جمله هایت که مثل چراغ راهم بود مدیونم . باور کن خجالت می کشم از گفتنش اما " و الله " که من بدون تو هیچم . هیچ . . . دیروز که با دکترت صحبت کردم ، وقتی گفت دعا کنیم ، دلم هری فرو ریخت . حاجی خیلی حرف دارم برای گفتن . بدجور احساس تنهایی می کنم . نه اینکه فکر کنی تو کلم را از دست داده باشم . نه . به همان خدایی که خودت به من شناساندی قسم که حتی یک لحظه هم امیدم را از دست نداده ام . اما چه کنم که این دل لعنتی امانم نمی دهد . دست خودم که نیست. هرکار که می کنم ، هر چقدر که ذکر می گویم ، هرچقدر که دعا می کنم ، باز دلم آرام نمی شود که نمی شود . حاجی آخر خودت بگو چطور تاب بیاورم وقتی که سرفه های بی امان و ممتدت را می بینم . طور تحمل کنم وقتی تنگی نفست را و روی زمین از درد سینه دست و پا زدنت را می بینم . بار اول نیست . اما والله این بار نگاهت از همیشه غریب تر است به خدا این بار خودت هم حال و هوای دیگری داری . ن را جمعه وقتی که ماسک اکسیژن را تنظیم می کردم فهمیدم. از لبخندی که روی لبت بود. از نگاه مظلومی که تا عمق وجودم را آتش زد. از تشکرت که لحنش از هر روضه ای برایم تلخ تر و سنگین تر بود.حاجی به خدا بدجور درمانده ام. بدجور ناتوانم خودت بگو چه کنم. خودت دلداری ام بده. خودت با تک جمله ای قلبم را قوت بده. تو را به خون رفقایت خودت از این هول و هراس نجاتم بده.
پیام رسان